در نـــزن...

ساخت وبلاگ

روزهای سخت... میگذرن و روزهای سخت جدیدی میان... در نـــزن......
ما را در سایت در نـــزن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2oneday-to-die3 بازدید : 8 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 14:31

تو فکر اینم که آیا میشه دوباره اعتماد کرد؟چی میشه که آدم به کسی که دوستش داره همچین صدمه ای میزنه؟ اگر من تماما هم مقصر بودم سزاوار اون رفتار بودم؟ من توی این چند سال آدم چندان خوشحالی نبودم. ولی بهتر از یک سالِ قبلش بودم. یه تروما، شاید به سختی بشه درمان بشه؛ اما اعتمادِ دوباره؟!دیگه اون بهترین آدم روی زمینم بشه من با ترسم چیکار کنم؟ من چجوری تحمل کنم که بخوام شرایط مختلفو تو زمان های مختلف باهاش تجربه کنم؟ سه سال کافی نبود تا اولویت هارو بشناسیم؟ یعنی کار کردن و پول دراوردنه برای هدف انقدر مهم تر از سلامت و رفتاره؟ منطقا که فکر میکنم زیر یه سقف رفتن باهات اشتباه محضه. باید دوست بودن باهاتو انتخاب میکردم، چون بنظر دوست خوبی هستی. اشتباه کردماحساسی که فکر میکنم، برعکسش نیست. یعنی حسم اینجوری نیست که برعکس منطقم عاشقت باشه و بخواد بگذره. حسم پر از ترس و ابهامه. که اگه یه روز دیگه حال جفتمون خوب نباشه، (که قطعا هم این روزها دور از انتظار نیست توی زندگی)باید صدمه ببینم؟ یا باید به خودت صدمه بزنی؟ یا اتفاقی هم نیفته، باید تا ابد بترسم و نگران اون لحظه ای باشم که از کوره دربری و بیای سمتم و...میدونم عملت با نیت قبلی و عمدی نبوده و اون لحظه انگار اختیار نداشتی اما آیا تو واقعیت یا اتفاقی که افتاده تغییری ایجاد میکنه؟ و یه سوال. انقدر برات مهمه که کسی نفهمه چیزی رو؟ یا خدای نکرده آبروت نره جلوی دوست و آشنات؟ که تهران نگران این باشی که من چون خیلی ناراحتم و حالم بده و نمیتونم باهات یه کلمه هم حرف بزنم یا ارتباط برقرار کنم بیای بگی کاری نکنم بقیه بفهمن؟ یا که وسط دعوا سوارم کنی ببری یه کوچه ی تاریک و خلوت اون بلارو سرم بیاری؟ با شناختی که از خودم دارم میدونم اینا چندوقت دیگه یادم میر در نـــزن......ادامه مطلب
ما را در سایت در نـــزن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2oneday-to-die3 بازدید : 25 تاريخ : پنجشنبه 6 مهر 1402 ساعت: 20:18

اگه به خودم بود همون دیشب بلیط گرفته بودم و تنها برمیگشتم شاهرود...حتی همین الانم دوست دارم برگردم و تنها باشم. دلم نمیخواد دیگه باهاش کل کل کنم.از تهرانم متنفرم. حتی 24 ساعتم نذاشت دلم خوش باشهاز رشت هم همینطور. احتمالا از چابهار و شیراز و اصفهان و جاهای دیگه هم متنفر بشم._________________چه فرقی کرد؟بابامم دلمو میشکست و ازش ناراحت میشدم اما حداقل اینجوری باهام رفتار نمیکرد.بعضی وقتا فکر میکنم بابا اگه رفتارش از زمان بچگیم 'یکم' صحیح تر و محبت آمیز تر میبود من اینقدر به محبت بقیه وابسته نمیشدمتقصیر خودمم هست. من آماده نیستم. نمیخوامم باشم دیگه. چون همه ی تلاشام به گای سگ میره در نـــزن......ادامه مطلب
ما را در سایت در نـــزن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2oneday-to-die3 بازدید : 33 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 11:23

بعدِ شب کاری اومده بودم خونه و تازه دوساعت بود خوابیده بودم که هدنرس زنگ زد و گفت باید بری داخلی...هق هق گریه م شروع شدنمیدونستم باید چیکار کنم. گیج خواب بودم و پشت تلفن تا جایی تونسته بودم هوشیاریمو جمع کردم و جواب حرفهای سرپرستارو مترون رو دادم و تماس که قطع شد گریه امونم رو بریدمامان شاهد تماسم بود. پرسید چی شده و گفتم جابجام کردن این قبرستون.قبلا با سرپرستارش کار کردم. سخت گیری های بی مورد داره. نمیذاره شیفت جابجا کنیم. درخواستی رو درست نمیده.تو فکرم هزار تا چیز میچرخید. من همینجوریش از این کار کلافه م. بعد منو بفرستن جایی که آخرین بار با نغمه ی خوشحالی ازش زدم بیرون. با مریضای بد و پر کاری بخش کار ندارم. اما الان با توجه به بی علاقگیم،زندگی خارج از کارم، تایم اضافه ای که نیاز دارم برای یادگیری مهارت جدید، باشگاهم، کلاس زبانی که تازه شروع شده،مسابقات پیش رو.... قطعا اون سرپرستار کسی نیست که بتونم باهاش کار کنم.مامان بهم گفت گریه نکن. گفت بیا بریم من باهاشون صحبت کنم. تو دلم گفتم مگه مدرسه ست که مامانم بیاد؟دلم میخواست بغلم کنه. اما نکرددرمونده بودم. همینجوری هق هق میکردم و رفته بودم تو شوک که حالا باید چیکار کنم؟آروم نمیشدمزنگ زدم به مبین ریجکت شدم.بعدم که تونست جواب بده اوضاع ناجورتر شد.باید میذاشتم استراحت کنه...یه مسیج اومد که خانم فلانی (هد داخلی)گفته بهش زنگ بزن. بعد از کلی کلنجار رفتن و پشت خط تلفن ثابت موندنش شمارشو پیدا کردم و زنگ زدم به موبایلش.گفتم و گفت و گفتم و گفتگفتم با توجه به این شرایط و درخواستی من امکانش توی بخش شما نیست. برای جابجاییهام اولین جمله ش این بود که : اول اینکه شما نیروی طرحی هستی!یعنی تو حمال بخشی. تو رو چه به ارائه ی نظر و توقع براورده شدن در نـــزن......ادامه مطلب
ما را در سایت در نـــزن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2oneday-to-die3 بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 11:23

بنظرم اگر از زندگیتون ناامید بودید و خواستید با تیغ رگتونو بزنید، قبلش با همون تیغ موهاتونو بزنید شاید همه چی عوض شد :) در نـــزن......
ما را در سایت در نـــزن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2oneday-to-die3 بازدید : 69 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 13:43

دلم میخواست موهامو از ته بزنم دلم میخواد موهامو از ته بزنم در نـــزن......
ما را در سایت در نـــزن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2oneday-to-die3 بازدید : 62 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 13:43

چندتا شیفت فشرده پشت هم، همه ی مشاعرم رو بهم ریخته

کم کم دارم دچار توهم بینایی شنوایی میشم. نمیتونم تشخیص بدم گرسنمه یا خستم، حافظه م... بذار هیچی نگم

خواستم بگم فردا روز اول ماه رمضانه، خوشحالم از نزدیک شدن به این حال و احوال. روزه گرفتن تک و تنها هم سخته.

اصلا چرا همه یکارهای خوشایند تنهایی کوفتت میشه و فقط درد و رنجه که تنهایی میچسبه؟

در نـــزن......
ما را در سایت در نـــزن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2oneday-to-die3 بازدید : 85 تاريخ : پنجشنبه 2 تير 1401 ساعت: 2:42

انقد عصبی هستی و فشار روته که میترسمدلم میخواد بهت حق بدم، خیلی جاهام میدم اما سخته باهات حرف زدننه تحمل مخالفت داری نه کل کل نه شوخی. نسبت به قبلت میسنجم آ. زود از کوره در میری. نه که تقصیر من نباشه اما چندبارم به روی خودت آوردم و دیدم که انکار کردی و دقیقا همون کاری که منو بارها ب خاطرش مواخذه کردی و سرش دعوام کردی رو انجام دادی. اونم نسبت دادن و برگردوندن اون صفت به خودم بوده جای پذیرفتنش. داشتم از خونه میومدم دوتا آهنگ گوش دادم و احساس کردم حالم خوبه، تا اینکه رسیدم فلکه. هر چی بهت زنگ زدم اشغال بودی. اومدم میدون امام چهل دیقه نشستم تو ایستگاه اتوبوس منتظرت. ساعت اوج پریودمم بود و دلم بدجوری از توی راه شروع کرده بود به تیر کشیدن انقدر که داشتم کلنجار میرفتم جرا قبلش بروفن نخورده اومدم از خونه بیرون... با تواام بحثم شد بهت چندبار گفتم دیرم شده و زودباش و فلان از کوره دررفتی دعوام کردی که چرا غر میزنم و گفتی دویدی تا برسیدستت درد نکنه ک توی ایستگاه اتوبوس بوسم کردیولی الان توی اتوبوسم و اشکام ماسکمو خیس کرده و همینطور که دارم تایپ میکنم دارم وارد بیمارستان میشمچقدر همو اذیت میکنیم...  در نـــزن......ادامه مطلب
ما را در سایت در نـــزن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2oneday-to-die3 بازدید : 91 تاريخ : پنجشنبه 2 تير 1401 ساعت: 2:42

First things firstI’ma say all the words inside my headI’m fired up and tired of the way that things have been, oh-oohThe way that things have been, oh-oohاول از همهمی خواهم تمام کلماتی که داخل سرم اس در نـــزن......ادامه مطلب
ما را در سایت در نـــزن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2oneday-to-die3 بازدید : 104 تاريخ : چهارشنبه 17 ارديبهشت 1399 ساعت: 9:44

چندین بار شده که آمده ام دوسه خطی نوشته ام و بی نتیجه رهایش کرده ام رفته ام...قرنطینه ی خوبی را میگذرانم...بیشتر به خاطر این است که مدت زیادی عادت کردم به این سبک زندگی و با شروع قرنطینه فقط تغییر مخت در نـــزن......ادامه مطلب
ما را در سایت در نـــزن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2oneday-to-die3 بازدید : 109 تاريخ : چهارشنبه 17 ارديبهشت 1399 ساعت: 9:44